می نویسم و دیگر سپید نیستی،همین...!
"تشنگی"
توی خواب حرف می زنم:آب،آب...
از خیابان رد می شوی و از جوب میپری.
هنوز خوابم،همچنان تشنه ام و باز هم در بستر کسالت غلط می زنم.
به خانه میرسی،در ار باز می کنی و تز سکوت و دست نخوردن لباس هایم تعجب نمی کنی.
قدم به درن میگذاری ،صدایی گنگ و مبهم می آید گو اینکه کسی با خودش حرف می زند.
به سمت اشپزخانه می روی ،یخچال را باز می کنی و آب بر میداری ،بر می گردی و به سمت اتاق خواب می ایی.
صدا واضح تر می شود:آب ،آب...
در ار که باز می کنی جنازه ام را برده اند.

|